روز آزادی
- شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ب.ظ
شنبه ی همان هفته ای که با عمیق ترین آه و کمترین امید صبح شده بود،
همان شنبه ای که هزارجور سناریوی تلخ بی پایان را توی ذهنم مرور میکردم و با آن مرثیه میخواندم،
همان شنبه بود که ناگهان توی حیاط دانشکده پیدایت شد،
که ناگهان سر زدی از دلم میان دستهایم،
که دیگر ختم ناامیدی ها را خواندم،
صبح های گس و شب های دل آشوبه را چالش کردم،
قرار بود حالمان خوب باشد،
قرار بود بعد از آنهمه تلخ کامی دیگر شیرین باشیم،
قرار بود اما....
نشد!
- ۹۵/۰۹/۲۰