سلول شماره ی دلتنگی

...اینجا سقف شهری ست که برای ما خانه نشد

سلول شماره ی دلتنگی

...اینجا سقف شهری ست که برای ما خانه نشد

سلول شماره ی دلتنگی

تنم به پیله ی تنهایی ام نمی گنجید...

---

آخرین مطالب

روز دوم غروب کرد

شماره ی بندش را از من مخفی کرده بود،

شاید چون میدانست وقتی نباشد دلم چطور با این عددها آتش میگیرد! 

چطور گوشه ی تمام جزوه هایم میشود"زندانی زندان خویشم" و جای شماره ها را نقطه چین میگذارم!

روز دوم بود،

روی فرش لاکی اتاق خسته و گرسنه دراز کشیده بودم و از بالشت و پتو دوری میکردم!

انگار باید می دیدم آن تخت های آهنی و دیوارهای کچی چقدر سرد است،

چقدر سخت است،چقدر تنت را میخراشد.

موبایل بی جان گوشه ای افتاده بود و من سقف‌را می پاییدم!

که یک ساعت گذشت،

یک ساعت گذشت و من بارها خانه را به قصد آن هیبت آهنین ترک کردم

و بارها شیشه ها را شکستم و قفل ها را جدا کردم

و تو را سخت میان بازوانم کشیدم،

 تو چقدر سرد بودی

آنجا چقدر بوی نم میداد

و دیوارها چقدر بر ما سنگینی میکرد!

یکساعت گذشت

و من همچنان روی فرش لاکی اتاق تو را می بوییدم!

  • نِزمین

نظرات  (۱)

وبلاگتون عالیه